میخندی که دچارم کنی؟!

دلش میخواست همه ماجرا را آنطور که دوست دارد برایش توضیح دهد

دلش میخواست به او بگوید که چرا هنوز هم گاهی به یادش میافتد!!!

مرگ دیگر خیلی نزدیکتر شده،تا کی؟

نگاهی که من به متولد 1358 داشتم،الان متولد 1378 به من داره !!!

ی آدم چاق و کچل و پریشون با قدی کوتاه و ...

راستی دلش میخواست بگوید .... خواستم بگم گاهی وقتها که حس نوشتنم میاد

و من میمانم و هجوم تو!

ترسی نیست،بگذار آزادانه روحت را فشار دهد

بگذار بغض هایت نه از گلو،بلکه از دهانت بریزد بیرون

راحت میشوی!

همه تجربه های تلخ او و آدمهای بازنده ای که ... هر روز باید تحملشان بکند

وقتی که مدارا کردن برایش سخت شد و زمانی که همه برایش حس نا امنی دادند

به خودش فرصت داد و این تلخی را تحمل کرد و اینگونه  از یادها رفت و خاطره شد...

به مانند همه این سالهایی که تو او را گم کردی!

او همه این تلخی ها را تنهایی تحمل کرد و اینگونه  از یادت رفت و خاطره شد برایت

(به نظر من او واقعا مرد بود)

اگر گاهی سایه خیالش می افتد بر سرت

سکوت شیشه ای آن مرد را آرام زمزمه کن

باور کن،تو هم آرم میشوی

من ساحلم آن نبود که نهنگی خود را در آن بکشد

من ساحلم آن نبود که در آن دلتنگیت را نقش کنی

من ساحلم آن نبود که در آن خود را گور کنی

من ساحلم آن نبود که در آن آتش کنی

من ساحلم آن نبود که در آن دیدار دریا کنی

من ساحلم آن نبود که در آن غروب کنی

....

به گل نشسته ای و این تقصیر ساحل نیست

ی چیزی بگو!

قدیما وقتی دلش از یک نفر آزرده میشد،میگفت از" آدمها" .... ولی منظورش قطعا یک نفر بود

و همه آدمها رو بهونه میکرد

اما این روزها دلش واقعا از آدمها آزرده شده،نه فقط یک نفر خاص!

من همونم که ی روز،میخواستم دریا بشم

میخواستم بزرگترین دریای دنیا بشم

آرزو داشتی بری تا به همون دریا برسی

شب رو آتیش بزنی تا به فردا برسی

به فردا برسی...

فرزند من

وقتی قلبت تپید،نگران من و آینده خود نباش

خیالت از من راحت،دستاتو من نگه میدارم

ساده است،دوست داشتن هم مانند بعضی احساسها تکراری میشه

نگران هیجان تپیدن و لرزش آن نباش

ببند چشماتو و نبین چشمهاشو

منه پیر دلم میخواد ساده بهت بگم

اسیر احساسی های تکراری نشو

اسیر خیال خود نشو

خیال آرزوهایت را میسوزاند....